چهارخانهی پتویی که ترا گنجانده در خود
از لای پرههای فن کامپیوترم؛
جدولی تخصصی برای حل کردن
بیرون میکشم
پازلی که هیچ جور نمیشود
با تو گریخت
به مرحله بالاتر
Restart
که میکنم واضحتر دیده میشوی یک آن
غول بعدی پیش پای شاهزاده خانم؛
زانو
و پاشنه روی همین در نمیگردد
لیوان شیر داغ دستش را
خوانده و سوزانده
مفروضات قضیه میلنگد
با نفسهات بالا و پایین میروم
و بادکنک به شاخه گل رز گیر کرده …
در سینهام
باد به ندرت وزیده بود…
حمله تنفسی
چون تو
———
چهار و نه دقیقه – هجده دسامبر دوهزار و دوازده