یک پل عابر میان ما
یک اتوبان دغدغه
کمِ کم این وقت شب
یازده دقیقهی ناقابل
کرایهی ثابت
هرچند از این طرف
سر راستتر ماشین هست
رسیدهام
خردههای پاککن را
دوره میکنم
از میز دستی ناهموار به جا مانده
و خودکاری نابکار
بدذات و خالیبند
هی دایره میکشم و ها میکنم
تا بگذارد یک دو خط به نگارم…
گوشات اما همیشه طلبکار است
نوشتیام
گوشواره «آویز»
سوراخ بسته را بهانه کن
و پس بفرست
……………………………………………….
3:47 صبح – هشت دسامبر دوهزار و دوازده