روی سیاهِ – زخم را که میکَنَم
جوهری میشود ساعدم
نه اینکه دنبال حال مصاعدم!
پوست روی زخم
من را از بیرون جدا میکند
نفس میکشم
الان با شش های آبیام
و خونابه
کم از صورتیِ صورتی ندارد
دور لبها قاچ و چشمها کاسهی جنون
اشک مصنوعی صبح و شب
ناخنها گرچه کوتاه
خاراندن بلدند
به هر ناصافی که بَر میخورند
میکَنَند
آزادی من
تاراندنِ رعشهیِ اعصابِ متحویِ هیستامین
تا پشت مرزهای تلفست است.
تا لب سلنیوم از لب وا نشده
پماد چشمی ویتامین آ
تار میکند دید شبم را
تا بخوابم
مرداد ۱۳۹۳ – ۱۷ آگوست ۲۰۱۴