“درد” در منتهیالیهِ ما تاب میخورد
تو در خودت تا میخوری
و من به خودم میپیچم
ما” بین ما جر خورده است”…
همان وقت شعر را از وِروِرهای روزانه تمیز نمیدهی
و درصدد تحلیلی
تحلیل میبریام بی آنکه
بخواهی…،
بدانی…،
بتوانی…
بیتوجه، با توجه
سوزشی نداریم، قرمز شدهایم
دکترها سوال پیچمان نمیکنند
جوابمان هم
که از روی ناچاری است… پله آخر
پوست میاندازیم
March 25, 2013 at 3:20 AM