نگاه بان دوردست
شعرهای آبکی امروزم را ریخت توی چای دومش
حل کرد با جدول همشهری
که چنگی به دل نمیزد
و خالی کرد پای گلدانهای پای پنجره
نور مهتابی بعدازظهر
گزگز می کرد روی
نمیدانم و هشدارهای کشدار
مسواک بدل به ناخنشور
دستمال مجلل سفره مبدل به کهنهی کنار ظرفشویی
و من به پیش پا افتادهترین شکل خودم
در حال تبدیل به عاشق خسته
چراغ قوهات را بر مردمکم بیانداز
علایم حیاتی هنوز از بین نرفته
شرایط احیا محیاست
باقی…
بقا…
بسته به همت عالی
———————————–
سه و پانزده دقیقه ی صبح هجده نوامبر دوازده – تهران