…در جریان تو نیستم
موجهای نامرئی مرا فاکتور میگیرند
…و به حّد صفر نزدیک
جذر مشدد میشود
اما صخرهای را که من بَرَش چَمبره زدهام
نادیده
انگار
مینگرد
پرتگاه
ناگاه
بَدَل میشود
به حوضِ حقیری
که در آن حتّی نمیشود مُرد
آگاهم
به این مُهم
و تو ایستادگی هوا
در نقطهی ناممکنی
دَم داری
دََمدَمی که
فرصت نیست با من به هَدر بروی
میایستی
نگاهَم نمیکنی
ریاضیام در همان حّد دوم دبیرستان
در جا میزند
راضیام
یادت نیست
خم میشود
تاهایمان باز میشود
چروک نیستیم
دیگر
پَر میگیریم
جِر میزنیم
بی هیچ رمزی
آجرهای آن پایین
مجذور
شدهاند…
سانتا مونیکا – ۱۲:۳۷ بعد از ظهر – ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۲