انگار نه انگار که نه من چیزی بارم بود
سیدی را هل داد میان شیار لبم
آرام
که خط افتاده بود از ماندن بین باز و نیمه بسته
خراشها هنوز می خواندند
Je t’aime
با بار منفی اصطکاک
بر جرقههای رقصان ساکن
در پُل اُور پشمیات در زمینه تاریک
لب میزدند نامفهوم
چمنهای زیر ناف دنیا سرد و خنک
سرش را پنهان میکرد و زبانه میکشید
صورتش را میکشیدی به حفرهای تا بیست هزار فرسنگ زیر دریا
آتشفشان که تو بودی
با ناخنهات
بر شیارهای نو
بر پشتم
خرزهره میکاشت
دست
کاسهشده به دور آب حیات
ابرهای حلقه حلقه دود
مسدود و
مس اندود
گویی گواهی مرورگرت باطل شده بود
و راهم نمیداد شناسهی موجود
«شب بود بیابان بود …»
یک و سی پنج دقیقه بعد از ظهر- تهران – حوالی پارکینگ