از تلخی به تو پناه میبرم
فعلن –
این پا و اون پا می کنی که قطع کنی
تازه رسیدهای انگار
خسخسِ آغازین
سرماخورگی با توست
میخواهم ازت بگیرم
آن قدر که با هر سرفه جانم
بر سر نیزه بالا
امان از عطسهی بیهنگام
دماغت کیپِ کیپ
با گونههای سوزان
میخواهمت
نگهدارم
با یک حساب سرانگشتی
زودپز حوصلهات،
منشوریست در حرکت دوّار….
—————————-
شش و شش دقیقه – اوّل دسامبر دو هزار و دوازده