ایران و شرکا و حواشیاش
سال ۲۰۰۱، با اینترنت دایل آپ مشغول گشت زنی به سایتی بر خوردم که نامه اعتراض آمیز ابراهیم گلستان را در واکنش به نمایشگاه هنر معاصر ایران در مرکز هنری باربیکن لندن را منتشر کرده بود. گلستان در یادداشتی به عنوان حرمت شیوه انتخاب و چرایی غیبت هنرمندان با سابقه و مدرن ایرانی را غیر قابل تحمل دانسته بود،(نقل به مضمون) این اولین برخورد من با پدیدهی نمایشگاه هنر ایران در خارج از مرز ها بود، روال کاری این بود اطلاع رسانی در داخل کشور تنها از طریق مخالفت و اعتراض هایی که صورت میپذیرفت میسر بود و الا خبر چندانی ازش در روزنامه های دو جناح محافظه کار و اصلاح طلب منتشر نمیشد یا نمی بایست منتشر شود.
…
بار دیگر در حین جستجو دربارهی نمایشگاه «فاصله دور، نزدیک» در سال ۲۰۰۴ میلادی در خانهی فرهنگ های جهانی در برلین، که در بین ایرانیان ساکن داخل و مقیم خارج از کشور نمود بحث بر انگیزی داشت، با یکی از دبیران مجله بدون آشنا شدم، و او برایم از تیرداد ذوالقدر و مدیا فرزین گفت که در سمینار موازی نمایشگاه حاضر بوده اند و بحث هایی که در تقابل با شیرین نشاط در گرفته بود. همهی این مواجهات کمکم سوالاتی را در ذهنم ایجاد میکردکه بالافاصله قادر به پاسخ گویی به آنها نبودم. اینترنت کمکم به سرعتش افزوده میشد و ما نیز در دسترس تر قرار می گرفتیم، چه به عنوان هنرمند و چه به عنوان تولید کننده محتوی اینترنتی، اما هنوز بیشتر مصرف کننده بودیم تا کسانی که بتوانند معادله ها را هرچند ناچیز تغییر دهند.مجله های اینترنتی معدود وجود داشت و همانها بعضا نمایشگاه های بینالمللی رابه نحوی گزارشگرانه پوشش می دادند و جای تحلیل معمولا خالی می ماند.
…
پروژه بینال سرگردان تهران نمایشگاهی بینالمللی بود با موضوع حسادتهای شهری که نه تهران بلکه در استانبول، برلین و بلگراد در سالهای ۱۳۸۷ و ۸۸ برپا شد و امکان آشنایی بیشتر تعداد زیادی از هنرمندان بین المللی را با تهران و بینال فراری اش فراهم کرد، ایده این بود که اگر شهر تهران بینال هنر معاصر ندارد یا به علت عدم اتفاق نظر بین هنرمندان رشته های مختلف و سو مدیریت فرهنگی، هفده هجده دوسالانهی بزرگ و کوچک اختراع و احداث شده است، در عوض میشود عنوان را به قرض گرفت و به جاده زد و از این “عدم ” امکان به فرصتی برای آشنایی با چند شهر و تجربه در فضایی غیر “ملیت زده” پرداخت .سعی گردانندگان در آن بود که با مطرح کردن و به چالش طلبیدن مسایل “تولید هنر” در بستری متفاوت از آنچه به آن عادت داریم، به درک معادلات بزرگتری از بازنمایی و نمایندگی های قومی ملی برسند.
…
نمایشگاه ایران و شرکا، بر خلاف آنچه درباره اش منتشر شده، ابدا نمایشگاهی از هنر ایران نبود، ایده بخش نمایشگاه برمیگردد به بهار سال ۲۰۰۹ در شهر برلین وقتی دوست هنرمند ایتالیاییام ماتهو رووشاتو در حین احوالپرسی ازم سووال کرد مشغول چه کاری هستم؟ و من گفتم در حال کار بروی آرشیوی از بازنمایی هنرمعاصر ایران در خارج از مرز ها هستم و بحث به انتظارات موسسات اروپایی از هنرمندان و نمایشگاههای خاورمیانهای کشید، من با توجه به دعوتی که در سال ۲۰۰۷ ازم شده بود کیورتور مهمان فرهنگسرای شهر بروژ، در بلژیک شده بودم. چالش مهمی پیش رو داشتم نمی خواستم یک نمایشگاه دیگر از هنر ایران درست کنم، به نظرم کار جایی ایراد داشت. نمایشگاه هایی را میشد ردیابی کرد و فهرست مشابه و بعضا تکراری هنرمندانی که درین نمایشگاه ها حضور داشتند، این شبهه را در ذهن ایجاد میکرد که انگار نمایشگاه ها از روی کاتالوگهای نمایشگاه های قبلی رج زده شدهاند، عناوین عمدتا اگزوتیک و تم غالب های کاری هم قابل رهگیری و بررسی بودن، و همه به ساخت و بازنمایی «دیگری» در ذهن مخاطب غیر ایرانی کمک می کردند.
ماتهو که از میدیوم های طراحی، نقاشی و چیدمان در کارش استفاده میکرد به من گفت که چقدر برایش سخت است که در اروپا نمایشگاه در خوری داشته باشد و حتی شاید افق روشنی پیش رویش نباشد، و پرسید که آیا میتواند در این نمایشگاهی که به بروژ خواهم برد شرکت داشته باشد، من گفتم که به ذن قوی دلیل انتخاب من به عنوان کیورتور انتظاری بوده است که از من به عنوان یک محلی، شرپا، راه بلد داشتهاند تا از پروژه ای از ایران یا حداکثر کشورهای اطراف برایشان گرداوری کنم!
ماتهو با طنز مخصوص خودش گفت خوب اگر پول میدهند که کارم را بتوانم اجرا کنم، من هم ایرانی میشوم!
همین جرقهی بخش نمایشگاهی ایران و شرکا شد، مساله را با تعدادی از هنرمندان شرکت کننده در بینال تهران درمیان گذاشتمو پس ار رایزنی هایی ایده را تلفنی با کیوریتور فرهنگسرای بروژ میشل دیویلده در میان گذاردم: کارهای نمایشگاه به هنرمندان بینالمللی غیر ایرانی سفارش می دهیم و بر طبق کارها و حال هواشان،از هنرمندان ایرانی دعوت میکنیم تا جای هنرمندان اصلی را بگیرند، درباره آثار انتخابی بیانیهی خودشان را نوشته و کار ها را برای مدتی از آن خود کنند، تمریناتی شکل بگیرد و در انتهای به عنوان هنرمندان پدید آورنده به بروژ سفر کنند و در یک «اجرا» گروهی شرکت کنند.اینجا همه از هنرمندان ایرانی و خارجی تا گردانندگان گرفته و تعداد محدودی از کارکنان فرهنگسرا، اجرا گران سناریویی میشوند که هدفاش زیر سوال بردن شیوه ها و راهبردهای بازنمایی است که بر ما تحمیل شده و فرمولهایش در رسانههای جمعی و سیستم های عرضه و تقاضای پسا-استعماری شکل گرفتهاند.
این جابجایی برای هر دو گروه رهایی بخش است، چون برچسب ها وجود دارند هر چقدر هم که قصد دوری گزیدن از آنها را داشته باشیم، لاجرم ما را پیدا می کنند در گوشه ای گیرمان میاندازند و عرضه می کنند… این برای هر دو گروه هنرمندان صادق است، مثلا برای آرتیست ژاپنی ساکن فرانسه، آرتیست کانادایی ساکن برلین و هنرمند لبنانی ساکن نیویورک همانقدر مساله هویت مطرح می تواند باشد که برای هنرمند ایرانی پروژه که قصد شرکت در نمایشگاهی بین اللملی را داشته باشد. مساله دوم مساله قدرت است و این که چه کسی برای چه کسی کار می کند و تمام ارجاعات فرهنگی، متنی و بستری که کار ها در آن دیده می شوند، جابجا می شوند و چه بسی ازکار می افتند. هر نقد/متنی که با پیش فرض های موجود منطقه ای قومی به این کار ها الصاق شود، به طرز مضحکی نابجا و بی اثر خواهد بود.
تصمصی بر آن شد که ایدهی این جابجایی مخفی بماند و نه در نمایشگاه و متن های مرتبط و بیانیه های مطبوعاتی هیچ اشارهای به موضوع نشود، و به جز تنی چند از کارکنان فرهنگسرای بروژ کسی به اصل موضوع و جابجایی پدیدآورندگان و اجراگران واقف نبود. حتی متنی که به عنوان گزارش در مجله هنر فردا به چاپ رسید به بخشی از این پرفورمنس بود و نیز تور های راهنمایی که توسط نمایشگاه گردان و هنرمندان تمرین و اجرا شد.
…
آرشیو کردن بدون فیلتر هر آنچه بر آن دست مییافتیم، راهکاری برای شروع بود برای تیم چند نفرهی ایران و شرکا که با شبکه ای از هنرمندان، منتقدان و دست اندکاران در تماس مداوم قرار گیرند تا بتوان شمای کلی نا واضحی را ترسیم کرد از زیر و بم بازنمایی آنچه به عنوان هنر معاصر ایران در ده سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ میلادی به دنیا نشان داده شده بود.
آرشیو یک دعوت باز نیز بود در دورانی که حافظه تاریخی کوتاه مدت حکمرانی می کند و خاطرات میان مدت و بلند مدت هنرمندان چند نسل در خطر ناپدید شدن؛ با تلاش برای پیدا کردن آرشیو های شخصی و مصاحبه هایی با هنرمندان، نمایشگاهگردانان، محققین و سایر دستاندکاران، تا با یاری آنان برشی از اتفاقات این دهه به طور غیر خطی و به صورتی چند لایه و متقاطع روایت شود.
خود نمایشگاه ایران و شرکا نمونهی جالبی بود از نمایشگاهی که بدون هیچ سلسله مراتبی می توانست خود را در آرشیوی که به خاطرش برپا شده بود جا کند، بیآنکه کسی ظن برکاسه ای زیر نیم کاسه ببرد. و این خود آرشیو کردن بیرویه و کمی را زیر پرسش بکشد.
از سوی دیگر نمایشگاهی در پاسخ به ایران و شرکا شکل گرفت و جعبه تقسیم، سیزده هنرمند بینالمللی نام گرفت که در تهران در سه گالری محسن، آتبین و پروژههای پارکینگ برگزار شد. و اینبار هنرمندان ایرانی بار پدیدآوری هنری را به دوش گرفتند و هنرمندان بینالمللی که نام و اعتبارشان در مرحله پیشین پنهان مانده بود این بار با نمایشگاهی در تهران بازگشتی دوباره را رقم زدند، سه مهمان دعوت شده در طی سه نشست، در باره آثارشان از جمله آثاری که به نام آنها در نمایشگاه جعبه تقسیم به نمایش آمده بود… صحبت کردند.
…
وجه اجرا گرایانهی این نمایشگاهها برای تیم برزگ این اجرا که شامل نمایشگاه گردانان، هنرمندان، محققان پروژه و مسوولان موسسات مرتبط و تکنیسینها می شد
حاصل دو نمایشگاه و نمایشگاهی مرتبط که در شهر آنتورپ بلژیک برگزار شد در کتابی به اختصار چاپ شده است لیکن تا امروز و تا تاریخ نشر این نوشته رونمایی نگردیده است. این مجلد حاوی بیانیههایی از نمایشگاهگردانان بخش آرشیو به همراه متن های دوگانهای برای هر اثر بود که تفاوت نگاه به هر اثر را از دید پدید آورنده اش و “شریک” اجرایی او برای ایفای نقش خویش بر ملا می کرد.
ایران و شرکا به موازات ماجراجویی بازیگوشانهاش، با کنار هم قرار دادن تکه هایی از یک جورچین پراکنده سعی در نمایش فراز و فرود نمایشی است که برای ظاهرا برای “دیگری” بروی پرده میرفته است، نقش های از پیش تعیین شدهی “هنرمند ایرانی” را میشکند همانطور که مقولهی “آرتیست خارجی” را به بازی میگیرد و دستکاری مقوله “کار” در مقابل “حضور “، انتظار ما را از فاصلهی احتمالی بین کشورمان و بقیه دنیا غلغلک میدهد؛
سوالاتی مثل اینکه چه کسی برای چه کسی کار میکند و چرا؟
و در نهایت چه چیز بازنمایی چه را بر عهده دارد و تا چه حد مسایل در ابعاد اجتماعی سیاسی و فرهنگی خود از پیش تصور شده یا چگونه تا این حد واژگون و منکسر، منعکس شدهاند….
امیرعلی قاسمی
آبان ماه نود وسه
منتشر شده در مجلهی شبکهی آفتاب