به دندانهات، و حریم لختِ تابستانی رو به موت…
نگاهت که نگهم میداشت، تلخی لیموناد و عرق، بعد از هجومِ اردکها …
در منتهی الیه باغ … موهات که آنروز صورتی نبود هنوز و جا داشت برای دستهای سرگردانِ من
تاریک
و تاریخاش درست یادم نیست
پس فرداش اما تلفن زنگ زد
با طنینی گس: بیا ادامه ندهیم با شرایطِ پیش رو …
که هیچ وقت شرحی برش ندادی
بیرحمانه و درست
آسمان به ریسمان
کشش اما
هنوز باقی بود و ما
به دامِ هم افتادیم شهرک را
و ورطه ی بوسهها محوِ ندرتِ حادثه شده بود…
شبرنگ و چرخان
چراغِ معبد لرزان
یا تسترِ نان
و خطوطی در هم تنیده
پشتِ همین لپتاپِ کذایی که تو را به من بسته … و راهت را بر من…
به دندانهات قسم … و خالِ کوچکِ آبی…
—–
Milford, Ohio, 17 August 2012, 23:01