صدا
که قطع و وصل …
نه… نطقام کور نشده است…
ترا میبیند
که به ریسمان تو وصل است
نطقام لال هم نیست
لکنتی است که نه
توی کارش نیست
تا حرفش را نزند بند نمیآید
بند نمیزند
شعر نمیگوید برای آهنگ راک
چینی شکسته را
عینکش را فقط
نیاورده است
برای اطمینان دستش را به سوی تو دراز
و ترسش را توی گنجه قایم
میکند
شُرّههای مشکی
را اما میبیند
چون چشم خودش هم خیس است
قطع نمیشود
بند نمیآید
پشتت را هم که بهش کنی
اعتیاد آور است و مُسری
امیرعلی- تهران، مرداد هزار و سیصد و نود و یک