به اشتباه میپیچی به پارتیِ اشتباهی،
سر در میآوری از ملولانِ بیخبر و ملوانانِ بیعرشه،
در معرضِ بحرانِ کشتیِ نفتکش و نشتیِ معرفت،
درست جاگیری نکردهای، گل می میخوری،
حتی بین دو نیمهی سیب،
بعد از سوتِ پایانِ قطار،
کفری می شوی
صندلیات را پیرزنِ کناری دزدیده است و
…ساکش را تپانده طوری نشود نیمخیز حتی …
و توی دروازه …
نهایت فوقِ فوقِ اش کلی
پیاده شدهای که قهر کنی،
لبانت کز خورده
از داغی بوسهی هیچ وقت…
تلخی هر لحظه که میبلعیم …
وعده ی ما،
دیدار به قیامتِ این چشمها
و بی قیمتی ِ راه راه
با رگههای برفِ صورتی…
«فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش…»
————————-
parking- 12:45 – Dec 29th 2012