چشمان قراضهام
روبرویِ عسلیِ نگاه بیتاب تو
شبتاب
به گِل نشسته
چون کَرَجیِ دربست تا فردیس
آنقدر که نوچ دستم میشود تا ناز مژگانت
پارو میزنم فرو میروم
فانوس دریایی گوشوارهی تلالو
و تو
لو میدهی که دیشب
آب به دریا ریختهای
پا شدهای
پیگیر شده ای تا من نشسته خوابم ببرد
من دیر شدهام
برای این حرفها
شادی؟ مرا به پایکوبی؟
و یالهای شیرم ریخته
پایین تَرَک
آویخته چون ماهِ آهنربا
بر سایه فلزی شب
آب…
آب
آب … میدهی به گلدانهایت؟
December 29, 2012 at 4:10 AM