…مه گرفتهای، بالاپوشِ گونههات ناپیدا
ترسیمِ خطِ چشم نرسیده به انتهای شب
…منقارِ کوتاهی که با اون نوک میزدی که قلب چوبیم
دارکوبِ غم
ترسیمِ خطِ چشم نرسیده به انتهای شب
…منقارِ کوتاهی که با اون نوک میزدی که قلب چوبیم
دارکوبِ غم
تکرارِ
بارِ چندمت رسوخ
کارِ خودش را کرد
مژههای مصنوعیات
به چشمِ پلاستیکیام چسبیده
…دست کشیدم
…دست کشیدم و دیدم
مه گرفته ای
و تقاطع معلوم نیست اصلا اتفاق بیفتد
دورِ لب یک خطِ باریک” ایک ایک ایک
“…ایک میکشی
———
Oct 18th, 2012 – 1:35 am , Milford , Ohio