بوته‌ی تو

Posted on

بر می‌آشوبی
….بر می‌افکنی پرده‌های سنگین تب‌ات را
…شب می‌شویم

تو گلهای قرمز و مشکی را لیف می‌کشی
بی آنکه بدانی
انگشت کوچک‌ات
…می‌خلد

دایره‌های قرمز
پخش آب وان
کف تا زانو‌هات
شکوفه‌های گل‌بِهی

لیوان سفید
کنار شیر آب گرم
پر شیر سرد و عسل
ضعف می‌روی
و باورم می‌شود
خار-پشت تو
بوده‌ام
پای بوته آبی
که دستم را فشرده بودی
!به سمت اش

———

۶:۱۹ عصر – کافه فزنز – سائوپائولو